ای هم نفسان، یک نفسم باز گذارید


دست از من دیوانه سرگشته بدارید

بی نام ونشانم به خرابات ببخشید


بیگانه ز خویشم، بر خویشم بگذارید

یا معتکفم بر سر سجاده نشانید


یا مست و خرابم به در میکده آرید

گر زانکه صلاح از من آشفته بجویند


در خانه کنید و در خمار برآرید

دست من و دامان شما جمله رقیبان


گر دامن معشوق به دستم بسپارید

در عشق علم گردم و در مذهب عشاق


منصور شوم، گر به سر دار برآرید

وقت است، اگر خسرو مسکین گدا را


از خیل گدایان در خویش شمارید